ارســلان ارســلان ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

ارســـلان بهترين هديه خــدا

ارســلان بهترین هدیه خـــدا

اون بالاییــا گفته بودن اسم من آدمه ، وقتی که میخواستم بیام گفتن جایی که میری زمیـنه ،

زمین زندان سقوط آدمــه ...

اما از وقتی که ازشون جدا شدمــ متوجه شدمــ اونـا اشتباه گفتن من پیش کسـی اومدم که صداش

میــزنم مـــامــــآن ، وقتی پیششــم یــا تو جایی به اسم آغوششــم یه حســای خوبی دارمــ که

اسمشـونو گذاشتـم پنـاه .. آرامش .. پنــآه و آرامش سقوط نیستـــ من بهش میگم عروج ...

تـآزه مامان مهربونمــ بهم نمیگه آدم صدام میزنه ارسلان ِ مــامــان ..

دیشبــ برای اولین بــار بهش یه جمله ی بلند گفتــم فکر کنم متوجه شد چی می گمــ چون بفلـم کرد

و کلـــــی فشــــآرم داد ،،، بهش گفته بودم (( مـامـانی خیلـــی خوشحـالم که تو مـامانمـــی ))

 

مآمآ

وآی پسرم گلم سلام   قربونت برم ارسلان ماهم.. بالاخره کلمه ای که مدت ها انتظارشو کشیدم گفتی پسرم ..امروز تو بغلم لبای نازتو چسبونده بودی رو لپموووو میگفتی مآمآمآمآ...   آخ که الهی قربونت برم پسرکم خیلی دوستت دارم عاشقتم ارسلانم               ...
15 ارديبهشت 1394

متفرقه های اردیبهشت

عزیز دلم از 18 فروردین سوپ خوردنتم شروع کردی قربونت برم البته فقط هویج و مرغ و برنج ..  عزیز دلم هنوزم بد خوابی و بد قلق .. بعد از 5 ماه همش چشم انتظارم که خوابت خوب بشه و هر دومون شبا راحت بخوابیم.. ولی خوب نمیخوابی عشق مامان..  8 اردیبهشت تولدم بود که بابا محسن یه کیک خوشمزه خرید و دور هم جشن گرفتیم ..  پسرم 31 اردیبهشت عروسی ِ عمه جون هدی ست دوباره میریم سمنان. امیدوارم سفر خوبی باشه برا هر دومون پسرکم  خیلی حرفا باهات دارم عشقم.. خیلی درد و دلا .. خیلی صحبت ها .. ایشالا تو یه فرصت مناسب تموم حرفامو برات مینویسم قربونت برم  بریم سراغ عکسا  تــو را با ط دس...
13 ارديبهشت 1394

مــَردای خونم روزتــون مبــآرک

سلام پسر گلم ماشاالله دیگه مردی شدی برا خودت ..  قربونت برم ماشاالله هزار ماشاالله بابا گفتن و از تاریخ 8/2/94 شروع کردی .. مصادف با تولد مامان  لباتو غنچه میکنی و میگی باباااا   قربونت برم عزیزم . امسال روز مرد شما کنارمون بودی قربونت برم خیلی دوستت دارم پسرم .. آرزومه تو خوشی هات کنارت باشم عشق ِ مامان .. همیشه بخند پسرم حتی روی مشکلات  همسر عزیزم روزت مبارک ...  بابا و پسر دوستتووون دارم  ...
13 ارديبهشت 1394

روزتــ مبــارک پدرم

  پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا! آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی... .   عاشقتـــم پدر مهربـــوونم    و همچنین روز پدر و تبریک میگم به پدر شوهرم    امیدورام همیشه زنده باشین      ...
13 ارديبهشت 1394

نوروز 94 و سفر به سمنان

پسرکم سلام عشق مامان انقد شیرین و بانمک شدی که همش میخوام قورتت بدم  خدارو هزاران بار شکـــــــر    ارسلانم من و بابا محسن وشما در تاریخ 28 اسفند ماه 1393 راهی شدیم به سمت سمنان دیار پدری .. ساعت 4 ونیم رسیدیم خونه بابا جون طبق معمول همه از دیدنت ذوق کردن و دست به دست چرخیدی قند عسلم  بریم سراغ عکسا که خیلی زیاده همه عکسا توسط عمه هدی گرفته شده    قند عسلم رفته حموم  برای عید خودشو تمیز کنه مامان قربونت بره  ارسلانم تو حموم خیلی آرومی و خوشت میاد وقتی میشورمت عاشقتم پسرم  اولین بار بود میبردمت حمام پسرم  قبل از این با مامان جون  ثریا میرفتی حمام ...
15 فروردين 1394

متفرقه های بهمن ماهی و اسفند ماهی

سلام پسرم عشق مادر  ببخشید مامانی این دفعه خیلی دیر شد .. رکورد زدم  یه روز رفته بودیم خونه مامان جون تسنیم جون هم اومد شما رو ببینه  مادربزرگش از همسایه ی قدیمه مامان جونه و از قدیم رابطه داشتیم  ان شاالله جفتتون همیشه سلامتــ باشین و تو مراحل زندگی موفق باشین عزیزای دلم  ______ یه روز اسفند ماهی من و شما و بابا محسن تو حرم امام رضا  ____ این کار زیبا ، اثر هنریه بیتا جون  ممنونم بیتا جووون  اینم اثر زیبای عمه جون ندا    دایی امیر عکس شما رو گذاشته رو پروفایل وایبرش  ، دوستاش بهش میگن پسرت چقدر شبیه خودته  ...
15 فروردين 1394

ممنــونم پــدر مادر عزیزم

سلام پسرم  وقتی شما کوچولو بودی 1 ماه و 2 ماه بودی متوجه یه زخم کوچولو رو باسنت شدیم ..  اون زخم روز به روز بزرگ تر و عمیق تر میشد .. این ها رو قبلا بهت گفتم پسرم الان که دوباره دارم توضیح میدم  میخوام از کمک های مادر  جون  ثریا و بابا جون حسین برات بگم ..  پسرم خیلی روزای سختی بود هر روز میبردیمت دکترای مختلف سونو گرافی های مختلف ...  تو این روزای سخت مامان جون و بابا جون ثانیه ثانیه همراهت بودن  چون نمیتونستم پوشکت کنم کلا باز بودی .. همش دور و برت بودن .. یا رو پای مامان جون بودی یا تو بغل بابا جون  که شاید من بتونم یکم بخوابم ولی با گریه هات بی قراری هات خوابم نمیبرد جان&n...
15 فروردين 1394

نگــآه های معنادار

سلام ارسلانم .. پسرم الان که واست مینویسم 4 ماه و 6روزته قشنگم ..  دیگه مامان و میشناسی و نگاه هات برام معنادار شده .. وقتی میای تو بغلم جفتمون آرومیم پسرم  مامان و یجوری نگاه میکنی انگار 100 ساله میشناسی منو .. عاشق همین نگاه هاتم ..  وقتی تو صورت قشنگت خیره میشم فقط خدارو شکر میکنم که من و از نعمت مادر شدن محروم نکرد ..  پسری بهم داد که سر تاپاش شیرینی و عشقه .. زندگیه مامان دوست دارم کنارت باشم و بزرگ شدنت و ببینم نفسم ..  دوست دارم همیشه زندگی بر وفق مرادت باشه همیشه خوشبخت باشی و خوشحال ..  ولی پسرم زندگی همیشه روی خوش نداره بعضی اوقات روی ناخوششو نشونت میده امیدوارم تو روزهای سخت هم با ...
27 بهمن 1393

سفــر به سمنان و عـروسی ِ عمـه جون

سلام پسر شیرینمــ .. این روزهای گرم زمستونی داره کم کم سپری میشه و میریم به استقبال بهار ..  بهاری که اولین ساله تورو کنارم دارم .. این روز های آخر سال عجیب بوی خونه تکونی میده .. بوی زمان کودکی ... بوی خرید رفتنا خوشحالی ها ..  اون زمـانا که با مادر جون و پدر جون میرفتیم خرید تا میرسیدیم خونه لباسا و کفشای نو که خریده بودیم میپوشیدیم  و کلی کیف میکردیم... حیف که زود گذشتـــ دوران خوش کوردکی ..  پسر قشنگم تا میتونی کودکی کن مامانم  _________________________ ارسلان مامان تو هفته ای که گذشت یه سفر چند روزه به سمنان داشتیم ...  دوشنبه تاریخ 20 بهمن ساعت 6 صبح با مامان ثریا بابا حسین  ...
27 بهمن 1393